برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 15
برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 16
می زنم تا مونالیزای صورتم را
به خود گیری و از
گره خورده ابروانت
پایین بیایی
نمی فهمی که دارم جان می کنم تا
خنده آنقدر جان دار باشد
که به کوچه های غم هیچ نخوری
از خودم نمی بینی که دارم
گذر می کنم و هی
در می آورم ادا
شاید نشست
دلت به صورتک خنده دار صورتم
چه می دانی چه دردی می کشم
وقتی لبخندت را از آینه هم حتی
دریغ می کنی...
حمید طاهری فلانی
هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 24
برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 21
برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 21
گلوی شب را گرفته ای با شمع
چکار با اینهمه ستاره داری
که می شوی چاره ی هوای تلخ
شبیه مهتاب تاب ِ چهره داری
چه می شوی صد ستاره در یک جمع
نگاه پیچی که خوب مهره داری
شکار آهوی چنگ خورده گشتم
کمان که گیسو کمند داره داری
به دف زدی یا خطر کدام دفع؟
ددر دداری و دیره دوره داری ...
حمید طاهری (فلانی)
هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 35
نه به پرچم کثیف تسلیم
نه به صلح با دیو
تا آخرین قطره ی خون
تا آخرین نفس
تا آخرین کلمه
جنگ
با هرچه داریم
با شعر با شعار
با گوشی با نامه
با اسلحه با کلمه
با هرچه که می شود
جنگ جنگ تا پیروزی
تا هرکجای جهان ظلم باشد
جنگ هست و ما مرد جنگیم ...
حمید طاهری (قلانی)
هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 34
آخر رسید به خانه اش کلاغ
اما نشد برف مسافرکش ها...
...آبی و / باور کن دروغ سگان
می چربه بر حرف مسافرکش ها
آن زن که زد ماشین غمگینت را
با سگ نشست و خورد بالینت را
حتما کرایه را حساب کرده
گوشی که ریده آب رویینت را
شاید شبیه نوکرش بودی هه
یا ارث باباش دیده ماشینت را
باید ازین زنها فرار کنی خب
خسرو خریده دست ِ شیرینت را
حمید طاهری (فلانی)
هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 61
با خود فکر می کردم
دستانم که باز شد سراغش بروم
بگویم رفیق
بنشین تا نشانت دهم
کجای چشم بندی که به رخت خورده
وحشتناکه
دستانم باز که شد
دیدم آن چشمها
زیر آن چشم بند بسته اند
چه لجوج
وحشتناک اینجاست
دیگر امید ندارم
بتوانم چشمهایش را باز کنم
در بی فاصله ترین دوری
در کمال اتفاق
حمید طاهری (فلانی)
فلانی نوشت: چشم بسته بود... به چشم_بند چه هَرَز؟
هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 46
برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 41