هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم

ساخت وبلاگ
لولای درب گوشه ی اتاق آرام گرفته تر در حجره ی چهار چوبسه خط انداخته بر پیشانی ساکت نشسته تر گویی که درب از سالها باز نبوده تر بازی عقابرو بر سایه اش چنگال کشیده تربازی دوباره از اولگاری به دوش بار دربی که از لولا از دیوار خورده تر از شانه ی آجر آهن ترین سینه ... آخراستیبر گردن درخت بود اشک هزار ابرهم رو گرفته پنجره، کوچه غریبه ترباد بود، پاییز هم بود اما نیامدیسقف هم شاهد ستباران نیامدیدیوار بی گناه؛ خانه خرابه تربام ست بین ِ ... آخ مسکوت و سر بستهما از قلم افتادآهن ترین سینهآجر ترین آغوشمبهم ترین قصهمسکوت... نیامدیحمید طاهری فلانی هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...ادامه مطلب
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 19:01

شعر دنیای کشف ست / وگرنه راز...یا جان دادن به اشیاء به عوالم به احتمالات..وگرنه تجسم...مثلا بگویی، هوا نامرد چه بد می نوازد سیلی راکه انگار هزار ساز ناکوک را درختقورت داده باشد در آوایی که هوووو بر پنجره و بعدتا انگشت اشاره می کند نامت را،می آیی یک استکان چای نبات رابه آسمان می پاشی ودلدرد ابرها خوب می شودو هوا هم!،حالا می شود پنجره را آغاز کردو در هارمونی شاخ و برگها... هیسسسسگوش کن،قطره ماهی از ایوان خانه چکیده ست بر حوضمی شنوی؟هزار لبخند بر لبان آب می نشیندو چه عالمی ستخانه ای که تورا در ایوان دارد..باور کن، حال هوا که خوب باشدو خوب که تو باشیحال شعر هم خوب می شودحتی می شود وسط میدان جنگاز خطی ها نشانی ات را گرفتو بعد پا را جا گذاشت وپروانه ای را / سوار مینی بوس کرد.اگرچه «مفهوم» از ابتدای شعرچشم به راه مانده باشد.و اگر... چه سه نقطه هایی که از ماجراجا مانده اندگفتم که، شعر دنیای کشف است نقطه نقطه نقطهحمید طاهری (فلانی) هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...ادامه مطلب
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 19:01

تمام زورم را

می زنم تا مونالیزای صورتم را

به خود گیری و از

گره خورده ابروانت

پایین بیایی

نمی فهمی که دارم جان می کنم تا

خنده آنقدر جان دار باشد

که به کوچه های غم هیچ نخوری

از خودم نمی بینی که دارم

گذر می کنم و هی

در می آورم ادا

شاید نشست

دلت به صورتک خنده دار صورتم

چه می دانی چه دردی می کشم

وقتی لبخندت را از آینه هم حتی

دریغ می کنی...

حمید طاهری فلانی

هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 14:15

درسته شونه ی جاده مثل شونه ام نمی مونهدرسته دیگه تو دستام دیگه کبکت نمی خونهدرسته دست این کوچه مارو از هم جدا کردهدرسته دوری هی غصه میون قصه جا کردههنوزم زیر هر بارون با چشمام روتو می بوسمتو آلبومای موسیقی غم عکساتو می پرسمهنوز دستاتو هر شب میون ِ هر دعا دارمجای چشمات رو این دستبند همیشه بوسه می کارمهمین که یاد من باشی همین که منتظر باشیستاره هارو می چینم تو باید آسمونم شینبینم حال ِ آیینه مثل موهات پریشونهنباید ناامید باشی اگه باشی دلم خونهدرسته جای تو هر شب پتومو خونه فرض کردمگلای خشک ِ قالی رو با چشم گریه سبز کردمدرسته مثل هم هر دم دم ِ هر کنجی کز کردیماتاق سرد و خالی رو مثل یه جاده گز کردیمهنوزم از چشات تو خواب هزارتا قاصدک دارمواسه عشق پلنگ و ماه یه دنیا بادبادک دارمهنوزم حرمت دستات کلید قفلارو دارهاگه آمین بگن لبهات رو لبهام خنده می بارهبازم شبها که بیداری رو ابرا قصه می ذارمواسه هر خنده رو لبهات پای سجاده بیدارممیخوام بال بال زدن هام هم پر ِ پرواز تو باشهعزیزم تا که می خندی دلم صد آسمون می شهنبینم ناامید باشی مگه می شه جدامون کردمیون این دعاهامون خدام انگار نگامون کردحمید طاهری (فلانی)فلانی_نوشت: آهنگ جدید به زودی از کانال یوتیوب هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...ادامه مطلب
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 4:50

از دست هایم رفتقطره قطره خون ِ چشمانمریختقطعه قطه ی وجودماز دستهای منو تکه تکه هایم رااز شلمچه تا غزهاز بغداد تا تهران و کرمانهرکس جدا جدا می برداما من بودم که از دستهایم می رفتمن بغض هزاران ساله ی مادرآب ضلال ساقی از دست دادهمن!انگشتر و دستان رستم ِ قاسمکاپشن صورتی گوشواره ی کرمانمن کفش قرمز و دل شکسته ی هواپیمانفسهای خش دار و بوی خردلبغض سنگ های کوچه های غزهمن کابل ترین غریبه در خانهمن!لندن به چشمهایم زد و دخترم را بردتیرچه ی کج پیزا پای پسرم را کُشتهی تازیانه ی دروغ، زخم قلبم را فروختمن سیستان ترین احوال تهرانماز من ترین تیری که بر دوش دور افتادمن پای لنگ قلعه حسن خانمخانم ندیدی زخم قلبم رادندان نوامبر گردن ِ آبانم را خوردجانی که از من است و با من نیستآمد نشست، قهوه ای ریخت ودور افتاده تر از اندیشهاز من ترین خود ِ خودممثل سراسیاب پیش چشمم ایستادپاشد غریبه شد، خانه را دور انداختمن!منم که از من ست و از من نیستباغت آباد، فیض ِ جنت آباد کو نعمت آباد؟؟چقدر غریبه مرزداران ِ با چهاردیواری؟کو بابلم که آمل ترین حالتم بابلسر نیستچقدر 13 متری دور ِ دورتر از خزانهنازی ناز کن حال ِ نازی آباد هم ناشکری ستمن کجام؟ یار تنهایی کیست؟من کوچه های باز ِ کبوترآهنگزنجان ترین تیغ گلهای کاشان بودمبردند ازم کارون ترین چشمانِ شوقم راخوردند جدا جدا، تکه تکه های امیدم راو چه کسی می فهمیدکه آنچه رفت از دستهای منمن بود؟آنان به تفرقه نشسته بودندپای ترانه های شغالبر خون منو استخوانهایم را چماغ می کردندبر سر منمن امید بودم و آنها دلار می خواستندمن مژده بودم و آنها حزر می پسندیدندمن گندم ترین رفیق روستایی ها بودمصبر ِ قشنگ سنندجی ها بودمو من آنان بودم، آنگونه که آنها منکوفتند با لهجه ای چنگیزانه بی رحمبا بی هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...ادامه مطلب
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 4:50

گلوی شب را گرفته ای با شمع

چکار با اینهمه ستاره داری

که می شوی چاره ی هوای تلخ

شبیه مهتاب تاب ِ چهره داری

چه می شوی صد ستاره در یک جمع

نگاه پیچی که خوب مهره داری

شکار آهوی چنگ خورده گشتم

کمان که گیسو کمند داره داری

به دف زدی یا خطر کدام دفع؟

ددر دداری و دیره دوره داری ...

حمید طاهری (فلانی)

هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:58

نه به پرچم کثیف تسلیم

نه به صلح با دیو

تا آخرین قطره ی خون

تا آخرین نفس

تا آخرین کلمه

جنگ

با هرچه داریم

با شعر با شعار

با گوشی با نامه

با اسلحه با کلمه

با هرچه که می شود

جنگ جنگ تا پیروزی

تا هرکجای جهان ظلم باشد

جنگ هست و ما مرد جنگیم ...

حمید طاهری (قلانی)

هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:58

آخر رسید به خانه اش کلاغ

اما نشد برف مسافرکش ها...

...آبی و / باور کن دروغ سگان

می چربه بر حرف مسافرکش ها

آن زن که زد ماشین غمگینت را

با سگ نشست و خورد بالینت را

حتما کرایه را حساب کرده

گوشی که ریده آب رویینت را

شاید شبیه نوکرش بودی هه

یا ارث باباش دیده ماشینت را

باید ازین زنها فرار کنی خب

خسرو خریده دست ِ شیرینت را

حمید طاهری (فلانی)

هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 11:40

با خود فکر می کردم

دستانم که باز شد سراغش بروم

بگویم رفیق

بنشین تا نشانت دهم

کجای چشم بندی که به رخت خورده

وحشتناکه

دستانم باز که شد

دیدم آن چشمها

زیر آن چشم بند بسته اند

چه لجوج

وحشتناک اینجاست

دیگر امید ندارم

بتوانم چشمهایش را باز کنم

در بی فاصله ترین دوری

در کمال اتفاق

حمید طاهری (فلانی)

فلانی نوشت: چشم بسته بود... به چشم_بند چه هَرَز؟

هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 46 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 20:28

آهوی تنهادل به ترانه های گرگ ندهاز واژگان کثیف ِ عاشقانهدامن به آغوش ِ پلنگ نده!آنان به کشتن ترانه می نوازندآن دندان به جگر خورده هابه کشتن ماه به ماه ِ آغوشتفرهاد ترین ِ نقاب هاو کاوه ترین ِ درفش ها رااختیار کرده اندو مرگ را در چنگ ِ آغوشهایشانبه رنگ نامردی و بردگی و اسارت تیز نگهداشته اندتا از گیسوانت هزار شب ِ سیاه ببافندکه در سینه ات،هزار هزار عقرب ِ تنهاییریشه کند تا با پای خویشبه مسلخ ِ حیا آن تنها حالت ِ واقعی ِ عشقدوان دوان بروی!به بکارت اشک در زلال ِ شوقبه صریح ترین لحن ِ صداقتبا تو سخن می گویمباور کن که در آغوش ماهیان ِ لیزجز غرقابه ای تلخپایان ِ کار ِ حتی کلاغهای ِ آخر قصه هم نیستبگذار از شعر بگذریمکه اینروزها بسیار شعرمرداب ِ تلخ ِ خوش سیمایی شده استکه به شکار ِ آهوانبا نیلوفرهای فریببه هوای دامن سروده شده!باور کنفرهاد، اگر فرهاد بودخواستگاری ات می آمد!از هرزه لودر بازی های فتوشاپیبیستون در نمی آید...به من اعتماد کنکه درین عاشقانه سوختنهوای دریدن ِ دامنت را ندارمبه من اعتماد کنمن تنهایی را نه اینکه می شناسمزندگی اش کرده ام!باور کن تنهایی در میان یک صدفبه از خزیدن بر سنگهای لجن گرفته ی مرداب!باور کن آهوی ِ آفتاب مهتاب ندیدهتو بیشتر از عروسکهای خیمه شب بازیعشق را...نه اینکه فقط می فهمی ها، نه!تو خود ِ خود ِ عشقیپاک و مقدس و دست نخورده...مبادا گذر به بازار ریا و خیانت بیاندازیتو خود ِ خود ِ معنای امیدی!مبادا امید بذر ِ هویت ِ گرگهای خبیث بشود!که بی تو و بی نجابت ِ تواین دنیا به لعنت خدا هم نمی ارزدحمید طاهری (فلانی) هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم...ادامه مطلب
ما را در سایت هرچه گفتم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakojaabademan بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت: 11:48